برسد به دست
فرداعادت ندارم دردها و دردها و رنجهایم را با دیگران به اشتراک بگذارم و حتا هماره سعی می کنم نزدیکانم را هم به واسطهی رنجهایی که دارم رنجور نسازم بلکه سعیم بر آن بوده و هست که تا توان دارم از رنج های تزدیکان و سایر خلایق بکاهم اما در مواردی برای اینکه این رنجها انباشته نشوند به قلم پناهنده میشوم و با مهربان خدایم اندک استغاثهای میکنم که به دیگران در حد کفایت بنگرد اما بعد از همگان به این بنده هم نظری افکند البته انتظار رفع رنجهایم را ندارم لیکن همین اندازه که لختی نظر کند و به من بفهماند که به رنجها و دردهایم نظری دارد برایم بس است. خیلی انتظار ندارم که خدا توجهش را از دیگران برگیرد و به این ناچیز معطوف سازد. همین که به من این اندازه عمر داده بسیار سپاسگزارش هستم و از سر من هم زیادی اَست اما از کرمش چیزی کم نمیکند که پس از رسیدگی به حال دیگران اگر فرصت صلاح دانسته شد به این رنجور نیز نظری شود البته که جای دوری نمی رود.وقتی اینها را مینویسم ناخودآگاه دلم مولانا و حسام الدینش را به یاد میآورد که که در آن دو سالی که مولانا از حسام الدین دور شده چها که نکشید! گو آنکه پيمان بختیاری حال نزار مولانا در فراق حسام الدین را مویه می کند:شب بر سر من جز غم ايام كسي نيست ميسوزم و ميميرم و فريادرسي نيستفريادرسِ همچو مني كيست در اين شهر؟ فريادرسي نيست كسي را كه كسي نيستبيمارم و تبدارم و در سينهی مجروح چندان كه فغان بركشم از دل نفسي نيستآن ميوه جانبخش كه دل در طلب اوست زينتگرِ شاخيست كه در دسترسي نيستبيش است ز ما طالع آن مرغ گرفتار كو را قفسي باشد و ما را قفسي نيست بی قرار 16 آبان 1402
برچسبها: مولانا, حسام الدین, پژمان ب نماز رزمندگان و همه غریبان...
ما را در سایت نماز رزمندگان و همه غریبان دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : bbiqarar بازدید : 16 تاريخ : سه شنبه 30 آبان 1402 ساعت: 13:33